می توان سالهای طولانی
در سراپرده ی سکوت و خیال
بی خبر از هرآنچه می دانی
ماند در فکر یک امید محال
می شود سالهای سرگردان
روی امواج سرد اقیانوس
برسرتکه سنگ های گران
نقش زردی کشید از فانوس
می توان بی گمان و بی تردید
ذوب شد در تمام ثانیه ها
با همه شور و شوق و بیم و امید
رفت تا انتهای آینه ها
می شود عاشقانه تنها زیست
زیر یک سایبان خشک سپید
یا شبی بی بهانه سیر گریست
مثل مرغی کز آشیانه پرید
می توان سالها مسافر بود
درخم و پیچ جاده های جنوب
به امید نگاه آخر تو
آن نگاه عمیق?زیبا?خوب.
نوشته شده توسط: هیچکس
خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
Atom
:: کل بازدیدها ::
54187
:: بازدیدهای امروز ::
67
:: بازدیدهای دیروز ::
38
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: دسته بندی یادداشت ها::
تولد .
:: آرشیو ::
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
:: لوگوی دوستان من ::
:: خبرنامه ::